بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين ، باری الخلائق اجمعين ، و الصلاه و السلام علی
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
و آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« ان الله اشتری من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون
فی سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فی التوريه و الانجيل و
القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذی بايعتم به و ذلك
هو الفوز العظيم 0 التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون
الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و
بشر المومنين »( 1 ) .
بحث ما درباره عنصر امر به معروف و نهی از منكر در نهضت حسينی است
. اولا بحث درباره اينست كه آيا اين عنصر در نهضت حسينی دخالت داشته
است يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا يكی از چيزهايی كه امام حسين ( ع ) را
وادار به اين حركت و
1
نهضت كرد ، امر به معروف و نهی از منكر بود يا نه ؟ و ثانيا درجه
دخالت اين عنصر در اين نهضت چه اندازه است ؟
همه میدانيم كه فلسفه عزاداری و تذكر امام حسين عليه السلام كه به توصيه
ائمه اطهار سال به سال بايد تجديد شود ، به خاطر آموزندگی آن است ، به
خاطر آن است كه يك درس تاريخی بسيار بزرگ است . برای اينكه يك درس
را انسان مورد استفاده خودش قرار بدهد ، اول بايد آن درس را بفهمد و حل
كند .
امشب من درباره مجموع عناصری كه در نهضت حسينی موثر بودهاند به طور
اجمال بحث میكنم ، سپس درباره امر به معروف و نهی از منكر كه عنصر
اصلی اين نهضت است ، بحث بيشتر و مبسوط تر و مشروح تری میكنم .
در نهضت حسينی عوامل متعددی دخالت داشته است ، و همين امر سبب شده
است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخی و وقايع سطحی ، طول و تفصيل
زيادی ندارد ، از نظر تفسيری و از نظر پی بردن و به ماهيت اين واقعه
بزرگ تاريخی ، بسيار بسيار پيچيده باشد . يكی از علل اينكه تفسيرهای
مختلفی درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفادههايی از اين حادثه عظيم
و بزرگ شده است ، پيچيدگی اين داستان است از نظر عناصری كه در به وجود
آمدن اين حادثه موثر بودهاند . ما در اين حادثه به مسائل زيادی بر
میخوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از
بيعت كردن است . در جای ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام
اين دعوت راست . در جای ديگر ، امام به طور كلی بدون توجه به مسئله
بيعت خواستن و امتناع از بيعت و
2
بدون اينكه اساسا توجهی به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت
خواستهاند ، او را دعوت كردهاند يا نكردهاند ، از اوضاع زمان و وضع
حكومت وقت ، انتقاد می كند ، شيوع فساد را متذكر میشود ، تغيير ماهيت
اسلام را يادآوری میكند ، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان
مینمايد ، و آنوقت میگويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل
چنين حوادثی ساكت نباشد .
در اين مقام میبينيم امام نه سخن از بيعت میآورد و نه سخن از دعوت .
نه سخن از بيعتی كه يزيد از او میخواهد ، و نه سخن از دعوتی كه مردم كوفه
از او كردهاند . قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله ، مسئله بيعت بود ؟
آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله ، مسئله اعتراض و انتقاد و يا
شيوع منكرات بود ؟ كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه
اساسی توجيه كنيم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بينی ميان عصر امام يعنی
دوره يزيد با دورههای قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن
عليه السلام با معاويه صلح كرد ولی امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر
صلح با يزيد نداشت و چنين صلحی را جايز نمیشمرد .
حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل ، موثر و دخيل بوده است .
يعنی همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكسالعمل
نشان داده است . پارهای از عكس العملها و عملهای امام بر اساس امتناع
از بيعت است ، پارهای از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است
و
3
پارهای بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايی كه در آن زمان به هر حال
وجود داشته است . همه اين عناصر ، در حادثه كربلا كه مجموعهای است از
عكس العملها و تصميماتی كه از طرف وجود مقدس اباعبدالله عليه السلام
اتخاذ شده دخالت داشته است .
ابتدا درباره مسئله بيعت بحث میكنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و
امام در مقابل بيعت خواهی چه عكس العملی نشان داد و تنها بيعت خواستن
برای امام چه وظيفهای ايجاب میكرد ؟
همه شنيدهايم كه معاويه بن ابی سفيان با چه وضعی به حكومت و خلافت
رسيد . بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستی نشان دادند ،
امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء میكند نه بر اساس خلافت و
حكومت معاويه ، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر میخواهد حكومت كند
برای مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان ،
و آن كسی را كه صلاح میدانند ، به خلافت انتخاب كنند ، و به عبارت ديگر
به دنبال آن كسی كه تشخيص میدهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف
پيغمبر اكرم منصوب شده است ، بروند . تا زمان معاويه مسئله حكومت و
خلافت ، يك مسئله موروثی نبود ، مسئلهای بود كه درباره آن تنها دو طرز
فكر وجود داشت . يك طرز فكر اين بود كه خلافت ، فقط و فقط شايسته كسی
است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد . و فكر ديگر اين بود
كه مردم حق دارند خليفهای برای خودشان انتخاب كنند .
4
